مادران شهدا را به راحتی می توان در میان جمعیت شناخت. اضطراب چاسان از دیدن اجساد فرزندان چسان، ویژگی مشترک همه مادران شهید است. طاهره روحانی مادر شهید مهرداد حیدری مضطرب شد. در معراج شهدا می گشت و بدنبال جسد پسرش می گشت.
ساعت 18:00 زمان شروع مراسم وداع با پیکر شهید مهرداد حیدری بود که به طور اتفاقی من و مادر شهید زودتر وارد پانسیون شده بودیم. یک طرف نشسته بودیم. متوجه اضطراب او شدم. جلو رفتم و صحبت را با پرسیدن اینکه آیا از خانواده شهید خبر دارید باز کردم؟ گفت: من مادر شهید هستم. حدس زد و از اضطرابش حدس زد که مادرش است. مادران همیشه مشتاق دیدن فرزندان خود هستند. همان مادری که نوجوان 14 ساله اش با شناسنامه پسر عمویش مخفیانه به جبهه رفت.
از او خواستم تا قبل از شروع رسمی مراسم گپ کوتاهی با او داشته باشم.
طاهره روحانی مادر شهید مهرداد حیدری گفت: وی دارای یک پسر و یک دختر بود. دخترم پنج سال پیش بر اثر سرطان فوت کرد. آن زمان من و پدرش راضی نبودیم که مهرداد به جبهه برود. چون خواهرزاده من در دو سالگی فوت کرد. خواهرم دیگر شناسنامه پسرش را باطل نمی کند. مهرداد روزی به این موضوع پی خواهد برد. او به زیرزمین خانه خواهرش می رود و شناسنامه پسر عمویش را در میان اثاثیه می یابد و با آن شناسنامه او را جلو می فرستند. نام اصلی او مهرداد اسماعیل پور است. ما به احترام خواهرم نام شهید را تغییر ندادیم و نام پسرم به نام خواهرزاده ام به عنوان شهید ثبت شد.
وی افزود: مهرداد تنها 14 سال داشت که عازم جبهه ها شد. او پسری مهربان، آرام و مهربان بود. او به کلیسا و مسجد می رفت. اوقات فراغتش را با پسرخاله و برادر شوهر خاله اش می گذراند. وقتی برادرزاده ام به شهادت رسید، مهرداد وارد بهشت زهرا شد و در تشییع جنازه پسر عمویش شرکت کرد. بعد رفت و دیگر برنگشت و من سال ها به دنبال جسدش بودم. جسد برادر شوهر خواهرم هم بیست سال بعد از شهادتش پیدا شد.
مادر شهید حیدری گفت: یک ماه پس از تشییع خواهرزاده ام، خبر شهادت مهرداد به منزل خواهرم رسید. فقط یک کیسه پر از خاک از مهرداد مانده بود. کیف شامل یک ست لباس، یک تابلو و یک آلبوم بود. تمام دارایی او در خاک مدفون شد. وصیت نامه ای در کیف پیدا کردیم که به فلانی 50 تومان بدهکار است، پس این بدهی را می دهیم. بعد از آن سال ها منتظر پیکر مهرداد بودم.
وی افزود: فقط یک عکس از مهرداد داریم که امروز در مهمانی او منتشر کردیم. در این سال ها همه می آمدند و از ما عکس می گرفتند و با خود می بردند و عکس دیگری از ما نمی آوردند. یک روز کیف دخترم را هم زدند که آلبوم عکس مهرداد بود.
روحانی گفت: قبل از شهادت مهرداد خواب عجیبی دیدم. خواب مادربزرگ مهرداد را دیدم و زیر بغلش یک کاسه بزرگ پر از انگورهای قرمز به اندازه یک انگشت بود و برایم آورد. در تعبیر خواب، انگور نماد اشک است. در همان لحظه از خواب بیدار شدم و از دیدن این خواب ناراحت شدم. دوباره خوابم برد و دوباره همان خواب را دیدم. چند روز بعد خبر شهادت مهرداد به ما رسید.
وی افزود: در آن زمان تلفن همراه وجود نداشت. همه جا رفتم تا جسد مهرداد را پیدا کنم. هر بار تلویزیون از آوردن شهید خبر می داد. می رفتم جنازه ها را از نزدیک تماشا می کردم شاید خبری از مهرداد باشد. حدود بیست سال پیش اگر اشتباه نکنم تلویزیون از تقدیم 400 شهید خبر داد. ساعتی بعد خوابم برد و در خواب دیدم که همه شهدا در یک میدان و منطقه ای مانند همان جایی که ما در هنگام عروج شهدا هستیم دراز کشیده اند. در میان شهدا یک بدن کوچک بود. با خودم گفتم: این جسد مهرداد است. در میان اجساد شهدا گلهای لاله صورتی بسیار زیبایی دیده می شد. من از خواب بیدار شدم. به میدان سپاه رفتم تا اجساد را از نزدیک ببینم و شاید جنازه مهرداد را پیدا کنم.
مادر شهید حیدری ادامه داد: به محل 400 شهید رفتم. نزدیک به 20 پیکر شهید را به من نشان دادند. یکی از مجسمه ها سر نداشت و فقط پشم قرمز داشت و پشمش دست نخورده ماند چون در خاک نمی پوسید. از جسد دیگر تنها جمجمه ای بود که چادری روشن بر آن بود یا حسین با چند تار مو. اجساد را یکی پس از دیگری دیدم و اثری از جسد مهرداد نبود. احساس بدی کرد نتونستم ادامه بدم محل را ترک کردم.
وی افزود: سال ها گذشت تا اینکه هشت سال پیش با من تماس گرفتند و به خیابان طالقانی آمدم و آزمایش خون دادم. بالاخره بعد از سال ها با من تماس گرفتند و با آزمایش DNA هویت مهرداد مشخص شد. اما از آنجایی که با شناسنامه پسر عمویش به جبهه ها اعزام شد، نامش با نام و نام خانوادگی پسر عمویش ثبت شد. من به احترام خواهرم چیزی نگفتم و شهادتش هم به نام خواهرزاده ام ثبت شد. بدن مهرداد برایم مهم بود بعد از سالها بدنش به دست ما رسید و بویش را حس می کردم. پسرم بعد از سال ها قبر دارد و وقتی دلم برایش تنگ می شود می توانم قبرش را زیارت کنم و با او غصه بخورم. پسرم سال ها قبر نداشت و دلم برایش تنگ شده بود.
روحانی گفت: هر وقت شهیدی می آمد دنبال پیکر مهرداد می گشتم تا ردی از او پیدا می کردم. اثری از او نبود. امروز خوشحالم که پسرم قبر دارد و می توانم سر مزارش بروم. پیکر مهرداد در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده می شود.
بعد از صحبت با او زمزمه هایی شنیدم: یا حسین. همه برای آوردن جسد آماده شدند. روحانی مادر شهید را بر جنازه آورد و نگرانی او کمی آرام شد. جنازه را در وسط گروه قرار دادند. مهمانان بدن را احاطه کردند. خانواده شهید جلوی جنازه نشستند.
مداحی شروع شد. قبور حضرت علی اکبر و حضرت قاسم قرائت شد. مادر گریه می کرد. پدر دستانش را جلوی صورتش گرفته بود و اشک از گوشه دستش روی گونه هایش جاری بود. مهمانان برای شهید حیدری سنگ تمام گذاشتند. مردان با شهید برادر و زنان خواهر شدند. معراج شور و شوق خاصی داشت. هر شهیدی داستانی دارد. ماجرای شهید حیدری این گونه بود. ماجرای پسرعموها و شهادت … شادیشان را به آنها تبریک می گویم که نام و مال و جانشان برایشان ارزشی نداشت و شهادت را جز آرزوی خود نمی دانستند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
در پایان این مراسم مادر شهید حیدری برای همه مدعوین آرزوی سلامتی و دعای خیر کرد.
jahannews به نقل از یستا
مطالب مرتبط
افغانستان و ایران تفاهمنامه اتصال شبکههای اینترنت امضا کردند
آیا مدارس اصفهان فردا چهارشنبه (۵ دی ۱۴۰۳) تعطیل است؟
خروج نیروهای فرانسوی از جمهوری چاد (یکم دی ۱۴۰۳)