اما یک اسیر دیگر داریم که 20 سال در عراق در دست آمریکایی ها بود، می گویند در مرداد 1382 آمریکایی ها در بمباران حرم امیرالمومنین (علیه السلام) به شهادت رسیدند. ; هاشم اسدی از ناحیه دست و پا به شدت مجروح شد و روح الله اسدی دستگیر شد.
این اسارت تا امروز ادامه دارد و خانواده روح الله پس از گذشت دو دهه هنوز از پسر خود خبری ندارند. این ناآگاهی و انتظار، مادر را خسته کرده است. حتی وقتی به او زنگ می زنیم تا از پسرش بگوید، با صدایی لرزان و آرام می پرسد: «از آقا روح الله خبری داری؟!» منتظر جواب این مادر باردار بودیم.
مادر برای چند ثانیه می ایستد. ما سکوت را می شکنیم و از مادر می خواهیم که از شوهرش و خانواده اش برایمان بگوید. مادر روحالله این گفتگو را اینگونه آغاز میکند: «زینب بهغازین هستم و در روستای عبده از توابع شهرستان جامستان در استان مازندران زندگی میکنیم و همسرم 4 سال پیش درگذشت.
آقا روح الله متولد 1358 است و پسر دوم ما است که اغلب به پدرش کمک می کرد و هر وقت می توانست سر کار می رفت.
روح الله می گفت: من ولی حرم امیرالمؤمنین علیه السلام هستم.
روح الله علاقه عجیبی به اهل بیت علیهم السلام داشت و در دو مدت دو ماه و بیست روز داوطلب تولیت حرم امیرالمومنین علیه السلام شد. هر کدام وقتی خبر حمله آمریکایی ها به نجف را می شنود آرام نمی گیرد و راهی عراق می شود. مادرش می گوید: پسرم نمی تواند بنشیند و تماشای اهانت به حرم امیرالمومنین (علیه السلام) باشد. در آن زمان به محافظان حرم مدافع حرم نمی گفتند. وقتی روح الله خواست برود، به او گفتم: حالا نرو، که آمریکا از زمین و آسمان آتش می ریزد و ممکن است به تو آسیب برساند. اما آقا روح الله فرمودند: من حافظ حرم حضرت علی هستم، باید بروم. چون می دانستیم او راه خوبی را انتخاب کرده است، جلوی او را نگرفتیم. همان موقع رفت، تازه به روستا خط تلفن داده بودند، اما ما در خانه تلفن نداشتیم و امکان تماس روح الله با ما وجود نداشت. ما دیگر از پسرم خبری نداشتیم.”
وزارت امور خارجه برای یافتن پسرم کاری نکرد
زمانی که آمریکایی ها حمله کردند، تعداد سلاح ها محدود بود و حتی به برخی از مدافعان حرم هم نمی رسید. اما آنها با دست خالی مقابل آمریکایی ها ایستادند. Soul of God در آن زمان یک RPG زنانه بود. پس از شهادت دوستانش با دست و صورت سوخته دستگیر و به زندان نجف منتقل شد. مادر روح الله درباره خبر اسارت فرزندش می گوید: «ما هیچ خبری از روح الله نداشتیم تا اینکه هاشم اسدی از جانبازان حادثه 3 مرداد 1382 به ما گفت روح الله به یکی از زندانیان اطلاع دهد که من اسیر شده ام. ” . در آن زمان امیدوار بودم که بالاخره بیاید برای پیگیری به وزارت امور خارجه و بسیاری از ادارات دیگر هیچ کاری برای ما انجام ندادند.
در کوچه پس کوچه های نجف دنبال پسرم می گشتم
مادر بود و دلی ناآرام. هر جا می توانست می رفت تا از آقا روح الله خبری بگیرد. آنها قبلاً یک خط تلفن برای روستای خود تهیه کرده بودند و قلب او با هر زنگ تلفن برای شنیدن در مورد پسرش می تپید. مادر روحالله میگوید: «انتظار خیلی سخت است، حتی به کوچه پسکوچههای نجف رفتم تا از پسرم خبری بگیرم، شاید در یکی از کوچهها روحالله را ببینم. به قبرستان وادی السلام رفتم و نزدیک به دو ساعت به خواندن قبور و جستجوی نام پسرم پرداختم، اما دست خالی برگشتم.
این مادر شبانه روز منتظر آمدن فرزندش است. او توضیح می دهد: نصف شب یک بار صدای در آمد، احساس کردم روح خداست، با پای برهنه رفتم و در را باز کردم و دیدم کسی آنجا نیست! دویدم توی کوچه و چند کوچه را بالا و پایین کردم و به اطراف نگاه کردم. گفتم شاید روح خدا را پیدا کنم. هر چقدر دنبالش گشتم نتونستم پیداش کنم. به محض اینکه به خودم آمدم دیدم بی هدف و با عجله در خیابان ها پرسه می زنم. بعد با شنیدن باز شدن در متوجه شدم همه خواب بودند و وقتی وسط خیابان بودم از خواب بیدار شدم و به خانه آمدم.
مادر آقا روح الله از خواب هایی که در مورد پسرش می بیند خوشحال است. او می گوید: «چهره شهید داود اسماعیلی را که همرزم پسرم بود ندیده بودم، یک بار او را در خواب دیدم و او پرچمی آورد و کنار دیوار مسجد محله ما نصب کرد وقتی خدا آمد و کنار قبور شهدای گمنام منطقه ما ایستاد، نمیدانم پسرم کجاست، اما به خواست خدا راضی هستم.»
jahannews به نقل از یستا
مطالب مرتبط
گلبانگ محراب تا بانگ مضراب | یادی از مرحوم جواد بدیعزاده، موسیقیدان و آهنگساز خوشنام ایرانی
هیاهوی کاندیدای بدون برنامه در رسانهها| یک مشت اظهارات عوام پسندانه!
در گوگل، اسکویید گیم بازی کنید! + آموزش