مجله اینترنتی یستا

رسانه تخصصی اینترنتی یستا

یادی از مرحوم حبیب الله بی گناه | رسوای دو عالم شدم از قطره اشکی

تبلیغات بنری



به گزارش یستا;

اولاً، این یک مسکن برای زمان من است

آقای داش اهل تبریز بود. ابتدا در کافه طبسی، پایین خیابان، کارآموز بود. کافه تریا اصول خودش را داشت. وقتی زروبی کار یاد گرفت، پدرش کافه ای در جلوی پارک نادری باز کرد و داش آقا خودش کافه دار شد. جایی که مسیر زندگی حبیب را تغییر داد.

کافه داش آقا کافه معمولی نبود. عصر به جای قلیان و استکان چای قندی، کتاب شعر یکی یکی روی میزها باز می شد. آن شخص پشت در می ایستد تا نشان دهد که آیا خبری از مشتریان است یا خیر. کافه داش آقا یک پاتوق ادبی در مشهد بود. از هر بخش شعر می خواندند. عاشقانه، سیاسی و عرفانی.

حبیب ع هم دوست داشت شاعر شود، اما نوجوان بود و خجالتی نوجوانی بر او چیره شد. چیزهای پنهانی می نوشت، اما با خواندن نفسش قطع شد. سبیل به سبیل همه تحصیلکرده های شهر نشستند. خیلی با غزل کلاسیک فاصله داشت. پایبندی به اصول شعر کلاسیک خط قرمز همه مردم بود. حبیب ا… اما بنده رهایی مطلق بودم. گاهی اوقات می خواست به سبک و سیاق بپردازد.

او مشتاق خلق آهنگ های جدید بود. او به سلیقه خود به کلمات پیشوند و پسوند اضافه کرد و قربانی این لذت خلقت شد. اما احترام به مشتریان کهنه کار کافه داش آقا او را مجبور به سکوتی خودخواسته کرد. او در همان روزهای اول اشعاری از شاعران معروف را می خواند. اما وقتی جلوتر رفت، کم کم به اصرار حضار شعرهایش را زیر بغل گذاشت و سر میز آورد. برای اولین بار استاد کمال (احمد کمال پور) او را جستجو می کند.

واضح بود که کسی که روان شعر می خواند حتماً چیزهایی هم نوشته است. با دست آخرش سینه اش را صاف کرد و جرعه ای از چای گرم داش آقا را نوشید و دفترش را باز کرد و دستش را گذاشت روی شعری که استاد کمال قبلاً گفته بود که شایسته آن بود: درد زمان کمتر است // گمراه کردی. نامناسب به من نگو ​​حنایی/ بیدارم حالا حنایی کمتر شده است // بالاخره خاکستر وجودم را به باد دادی/ ای آتش عشق باری کمتر بر سر زبان در سرش زنگ می زد، اما نگاهش نوری تازه داشت، چون خودش یک غزل معروف بود.

ثانیاً از آشنایان فرار کنید

پس از اتمام دانشگاه باید شغل مناسبی پیدا می کرد. شنیده بود که تهران فرصت های شغلی بهتری دارد. او به قصد شغلی آبرومند کوله بار بست، اما گذر شاعران، هر کجا که باشند، در محافل ادبی نهفته است. حبیب ا… حالا جریانی آشفته بود که حتی در پایتخت هم به دریای ادبیات رسید. تهران کافه داش آقا نداشت. در عوض دور میز محافل ادبی اش برای او جای زیادی بود.

پناهگاه خوبی برای خلوت در غروب های خسته کننده تهران بود. اما هر چه زمان می گذرد جایگاه خود را در جامعه تقویت می کند. حال و وضعیت حفاری های شعری هیچ ربطی به حال و هوای او نداشت. حبیب ا… در سبک و سیاق خود شاعری پیشکسوت بود. او به صورت پویا می خواند و گاهی می خواهد مضامین خود را در ظرف های جدید بریزد.

فضای نقد آن روزها ذوق خلاق او را کور می کرد. قلم او به مرزهای آنچه باید می بود کشیده شد و غزل به جای لذت، مایه سرخوردگی شد. او به آرامی از جمعیت عقب نشینی کرد. او در خلوت خانه اش مشغول نوشیدن چای بود و پس از مدتی از خواب بیدار شد و دید که در میان آثار قدیمی قدم می زند. او از دایره باریک بررسی های طاقت فرسا به دایره بی پایان تحقیق سقوط کرد. این شخص به قلبش نزدیک بود. تحقیق می کرد، می خواند و یادداشت می کرد. سرانجام گزیده های او از میان آثار شاعران دیگر بیش از غزلیات او محبوبیت یافت.

اولین مورد «گزیده‌هایی از غزالیه اسیرالشهرشتانی» بود. همه چیز با چیزی چشمگیر شروع شد. او برای استقبال از عرفات کرمانشاهی به ایستگاه راه آهن مشهد رفته بود. بین صدای سوت قطار و چرخ چمدان، خواندن یک بیت ناآشنا جرقه کاوش های حبیب را برانگیخت: «از جدایی می ترسم / از آشنایان می گریزم». سرگردان شد تا شاعرش را پیدا کرد. نسخه ای از کتاب او در هند بود. او آن را در دست گرفت و پس از مقایسه با چند نسخه دیگر، مجموعه قابل قبولی از غزل را چاپ کرد که تا آن روز توسط افراد کمی خوانده شده بود. استقبال شد. و از قدم جدیدی که برداشت، جان تازه ای گرفت و به کوارتت رفت.

ثالثاً ما در هیچ دلی عشق را از دست نداده ایم

با مرگ مادرش در اواخر دهه 1960، غول سیاه افسردگی روی شانه هایش نشست. او تازه داشت کتاب جدیدش را سازماندهی می کرد. مقدمه را هم نوشت، اما نخواست کاندیدا شود. و در گفتارش: «وَ أَجْلَ الْعَلَى الْکِتَابِ عَلَیْهِهِ». از قرن چهارم تا عصر مشروطیت، این یک چهار شناسی ناب بود که با کتاب هایش کنار هم قرار داشت و کسی نبود که آن را تعمیر کند.

برای انتخاب رباعیات خیام چه خونی از دست داد؟ عطار و سنایی هم آنجا بودند. موضوعات گسترده و آیات فوق العاده زیاد بود. پایان یافت: الشحرجانی (هزار سال رباعیات) نیز مجموعه شعری را به عنوان «دفتر اول» منتشر کرد. مجموعه اشعار او بود. اقدامی نجیبانه و جسورانه که قلب بسیاری را به درد آورد. 16 مرداد 1399 بود که خبر سکوت حبیب ابی رسید. مربی حبیب ا… چنان غمگین بود که انگار کرکره کافه داش برای همیشه پایین کشیده شده بود.

گویی کتری چای کافه اش برای همیشه خاموش شده است. گویی سینی شیشه ای روی زمین پهن شده است. سکوت بر دل اهل ادب شعله ور بود و حبیب ا… بی توجه به سطرهای شاعرانه، پرها را به سوی مادرش سوق داد. مثل همیشه دلتنگ و شاعر بود که اگر خوب گوش می کردی صدای شیرینش را می شنیدی که زیر لب می خواند:
ما عشق را در هیچ قلبی از دست نداده ایم
تنها اثر ناله‌های ما بی‌اثر بودن است
حیف که او به ما نگاه نمی کند
تنها فایده ما از عشق خون جگر است.

استادی که حق پدری دارد

حامد بهداد ستاره تئاتر و سینمای کشورمان از شاگردان مرحوم بیزین است که همواره بخش بزرگی از موفقیت خود را مدیون مرحوم بیزین است. بهداد که تاکنون چندین بار از طریق صفحه مجازی اینستاگرام خود نسبت به مرحوم بیگون ابراز عشق و علاقه کرده است، در گفتگوهای متعدد با رسانه ها از حبیب بیگون یاد کرد. وی در گفت و گو با روزنامه الهمشهری گفت:

«به توصیه استادم رضا مقصودی به حوزه ادبی روی آوردم و مدتی در شعر و ادبیات کلاسیک و مدرن غوطه ور شدم و انگار که گم شده و پیدا شده بودم من به عنوان مهمترین فرد در زندگی ام، استاد حبیب هستم چهره‌ای شاد، نمی‌دانستم که او پیرمردی است و او دریچه‌ای از حکمت و دانش را به روی من باز کرد، اما این دریچه‌ی خرد و دانش چیزی بیش از زندگی ناب ما نبود. زندگی در آن چیز عجیبی نیست که به دلیل سادگی به معجزه تبدیل شود، زیرا معمولی و رایج است.

آن طور که بهداد در گفت وگویی درباره علت همکاری خود با این خواننده خراسانی پس از انتشار آلبوم سمبال که مسئولیت تهیه کنندگی آن را بر عهده داشت، گفت: به دلیل توصیه های استادم حبیب ع.ب معلم.” او را دارم و یکی از شاعران و نویسندگان شهرمان است و احمد رضا عابدی (جگو) خواننده آلبوم این موضوع را تایید کرد و این همکاری شکل گرفت.

احمد رضا عبیدی درباره ماجرای شاگرد و استادش با مرحوم بینه به شهرآرا گفت: «به خاطر یک حادثه به خانه استاد بینوه رسیدم و از آن زمان به بعد طرز فکرم خیلی تغییر کرد که برخورد با او به من نشان داد که می توان فردی هنری و ادبی بود و نظرات روشنی داشت و حفظ جنبه فکری و اخلاقی آن چیزی است که تا به حال در برخوردهای شخصی ام با دیگران ندیده بودم در اخلاق و معرفت عمیق‌تر می‌شوم و حال روحی و روانی‌ام تغییر کرد.»

تبلیغات بنری