نیمه ایستادم، دستش را جلوی دماغش گرفت تا سروصدا نکند و سپس به آرامی از زمین بلند شد. دو نفر دیگر را بیدار کرد. گیج و بی زبان به سمت سرویس های بهداشتی ستاد راه افتادیم. به سر و صورتمان در آب نمی زدیم و نمی توانستیم جلوی خوابمان را بگیریم.
فقط سه ساعت تا اذان سحر باقی نمانده بود و روح رفیا با آستین ها و پاهای بالا زده از حمام بیرون آمد. بدون اینکه سرش را بلند کند از کنار ما گذشت.
وقتی پاهایم را در حمام گذاشتم، خوابم برد. همه جا برق بود. هیچ گزارشی از جمع شدن آب گل آلود در کف حمام وجود ندارد. رو به روح کرد. در تاریکی شب گم شدیم، در تاریکی از پشت تویوتا بالا آمدیم و لرزیدیم. سرمان را در گردن می گذاریم و به هم می چسبیم. شلاق های شعله ور باد می خواستند ما را بکشند. آب همه ما از دماغمان جاری بود.
یکی از پسرها دستش را به سمت دکمه یقه ام برد. جدی به نظر می رسید + این دکمه را می خواهی؟ چه بگویم؟ دکمه را در جیبش گذاشت و با خونسردی به من نگاه کرد: گفتی که دیگر نمی خواهی. دستش را روی دکمه دوم گذاشت + اینویچی؟ این بار باهوش بودم. گفتی دوباره می خواهی، خسته شدم.
نمی دانستم بخندم یا تعجب کنم. خودم را بیشتر جمع کردم تا دستش به جامه ام نرسد.»
jahannews به نقل از یستا
مطالب مرتبط
آیا مدارس اصفهان فردا چهارشنبه (۵ دی ۱۴۰۳) تعطیل است؟
خروج نیروهای فرانسوی از جمهوری چاد (یکم دی ۱۴۰۳)
آیتالله علمالهدی: خدمت به مجاوران باید تشکیلاتی و مستمر باشد