مجله اینترنتی یستا

رسانه تخصصی اینترنتی یستا

پنجشنبه‌های بدون بابا | شهرآرانیوز

تبلیغات بنری

پنجشنبه تنها مرخصی من است. می توانم بیشتر از روزهای دیگر بخوابم و بعد بخوابم. از چیدمان کفش ها در در گرفته تا چیدمان تخت درهم و برهم در کمد. وقتی زمان شستن ظرف ها در سینک می رسد، وسواس بیشتری به خرج می دهم. درخشش آنها به من احساس خوبی می دهد. سپس به اطراف خانه و اتاق های این چنینی نگاه می کنم. من می خواهم همه چیز بدرخشد.

کار مثل قبل است. اگر به عادت تبدیل شد، با چشمان بسته این کار را انجام خواهید داد. حالا من یک دستمال جلوی قاب عکس تو دارم. انگار زنده ای، نفس می کشی و به من و بعد به صدایم نگاه می کنی. یادت باشه همیشه منتظر این روز بودی، پنجشنبه ها و تعطیلات من.

تو ماههای آخر عمرت تقریبا هر روز هفته زنگ میزدی و میگفتی: معصومه بابا امروز پنجشنبه نیست؟ تکه تکه حرف زدی گاهی اوقات کتاب زمان گم می شد. همه چیز را فراموش کردی تو سکته کردی و من چقدر ازش متنفر بودم و وقتی با تو صحبت می کردم پنهانی گریه می کردم. فکر می کردم به خاطر توسل و دعای شبانه روزم حالم بهتر شده است. خوب خوب زبان شما عادی به نظر نمی رسید. شما دقیق تر صحبت کردید یکشنبه بود. شما زنگ زدید و ما صحبت کردیم.

گفتی پدر این پنج شنبه با هم میریم بیرون اما اون غروب اون روز سرد و برفی دی ماه چمدونتو برداشتی و رفتی برای همیشه. این مردانه نبود که حرف خود را بشکند.

دختر بعد از پدرش دنیایی ندارد، من از این روزگار غریب می ترسم و می ترسم. نمی دانم دنیا چه بازیی برای من در نظر گرفته است. فقط می دانم که در قلبم سوراخی از نور است، نشان حیات، تا بتوانم آن را نگه دارم و اگر کسی مرا هل داد، دستم به ریسمان خدا می چسبد و نمی افتد. آن سوراخ نور دعای توست بابا که همیشه برکت دارم. پنج شنبه بیشتر… خدایا بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و به آنها سرعت ببخش.

تبلیغات بنری

منبع : خبرگزاری shahraranews