خیلی چیزها را فراموش می کرد، اما یک چیز از همسر شهیدش به یاد می آورد و هر بار که خاطرات شهادتش را تعریف می کرد، این چند جمله را تکرار می کرد: «خیلی دوستم داشت که من لباس قیر بپوشم لباس با دامن توری پف کرده بود، این لباس من بود بازوهایش هنگام راه رفتن
اگه دوستت داشت چرا رفت؟
و وقتی آن چند جمله را می گفت آلزایمر می گرفت و تمام حرف هایش را به خاطر می آورد و از اول حدود پنج بار با لذت همین حرف ها را تکرار می کرد. او به جز یک صحنه 10 دقیقه ای از زندگی اش همه چیز را از دست داد و در چند سال گذشته با آن 10 دقیقه زندگی می کند. زندگی حوری اسماعیلی با همین چند خطی که در سه ثانیه خوانده شد به پایان رسید.
نوهاش به شوخی از او پرسید: «اگر تو را آنقدر که میگویی دوست داشت، برای رفتن به جبهه نمیرفت، پس چطور میخواست جگر زیبای من را رها کند؟»
پیرزن سرش را پایین انداخت، ساکت شد، سپس دستش را لای موهای رنگ شده اش کشید و گفت: «او مرد خوبی بود».
هنوز داشتیم کنترل کولر را در دمای اتاق پیدا میکردیم که خدمتکار گم کرده بود. بعد از چند ساعت کنترل پیدا شد و آن هم در دل بخاری! وقتی کولر را روشن کردیم خودش را روی مبل پرت کرد و نفس عمیقی کشید.
کل زندگی حوری شامل 10 دقیقه خاطره با همسر شهیدش است
حوری به نوه اش گفت: عکس پدربزرگت را از اتاق بیاور تا به فاطمه نشان دهم. اما نوه حوری خانم به او گفت که قاب عکس همسر شهیدش گم شده است و حوری از جا پرید و گفت مگه نه، امکانش هست؟
– یادت نمیاد اگه به پسرت میدادی میگرفت و پس نمیداد…
_برای اینکه بگید تصویر وجود داره سرچ کنید پیداش کنید.
یک روز در میان غم از دست دادن قاب عکس، هوری با لبخندی گشاد رو به من کرد و با چهرهای گوسفند گفت: نمیدانی چقدر قد و چهارشانه و مردانه بود. نمایش داده می شود.)
بعد از گفتن این جمله دوباره ساکت شد و دیگر به یاد من نبود و فقط می دانست که دوست نوه اش کنارش نشسته است. فاطمه نوه شهید غلامحسین تفضیل نیا که شیطنتش گل کرد با سر و ابرو به من اشاره کرد که دوباره از شهید بخواهم.
– حوری جان داشتی از همسر شهیدت می گفتی…
هوری دوباره با نگاه عجیبی به سر و پاهایم نگاه کرد و همان خاطرات را تکرار کرد که انگار بار اول بود.
سفرهای شهید فضل نیا به کویت امری برای امرار معاش خانواده بود و دوری از عشق و کشور و خانواده اش را برای نان حلال تحمل کرد و برای حوری که رشد کرد جنگید. به عشق شهید غلامحسین، هدایایی که از هر سفر می آمد. کویت از دستان غلامحسین به دست حوریجان رسید و این داستان عشقی است که این دو را به هم پیوند داد که نشان داد حتی در سراسر کشور دل و یاد او با حوریجان بود.
عشق هوری غلامحسین
اما در برههای از زندگیاش، دنیا بر میهن غلامحسین مسلط شد و انقلاب اسلامی تنها راه نجات این میهن ویران بود، از این رو غلامحسین عشق صیغهای را در جانش فرو برد و به تظاهرات علیه رژیم پرداخت. قانون آن او عشق را از عشق به خدا می گرفت و آن را پرورش می داد تا اینکه جزو اولین کسانی شد که کمیته محلی و تشکیلات مردمی را تشکیل داد.
اما روحیه بزرگسالی او به قدری برای کشور تپنده بود که دست به دامان بسیاری از مدافعان شد و تمام وجودش را در جبهه هشت ساله دفاع مقدس در آبادان برای حفظ آرمان ها و کشورش فدا کرد.
و اکنون به گفته هوری روح والای او که در عشق به حوریجان و سپس به سلطنت نشستن خود را نشان می داد، هنوز در تالارهای خانه هوریجان آشناست.
jahannews به نقل از یستا
مطالب مرتبط
تکذیب افزایش قیمت گازوئیل (۱۵ دی ۱۴۰۳)
فیلمهای بخش مسابقه کوتاه داستانی جشنواره فجر مشخص شد (۱۵ دی ۱۴۰۳)
فرصت طلایی مارسکا به مهاجم سابق بارسا