مجله اینترنتی یستا

رسانه تخصصی اینترنتی یستا

ماجرای تنها شدن شهید زین الدین در جزیره فاو

تبلیغات بنری

گروه فرهنگی یستا: دو تن از فرماندهان تیپ ما در عملیات والفجر 4 به شهادت رسیدند، با ورود به عملیات خیبر، دو نفر از نزدیکان مهدی(عج) جایگزین فرمانده تیپ شهدا شدند. یکی از آنها من بودم و دیگری رضا حسن پور.

در روز ششم عمل از ناحیه پایم آسیب جدی دیدم و به عقب برگرداندم. چند روز بعد حسن پور به شهادت رسید. نزدیک به ده دوازده تن از کادر لشکر طیبه نیز در خیبر شهید شدند، از فرمانده گردان گرفته تا رئیس واحدهای پزشکی و مهندسی و ….

جدای از این تعداد بی شماری از بسیجیان در مقابل چشمان مهدی تکه تکه شدند.

بعد از عمل در حالی که در منزلم در قم در حال استراحت و نقاهت بودم، مهدی به ملاقات من آمد. آن روز به من گفت: «ای احمد، من در جزیره خیلی تنها بودم.

تمام نیروهای فعالی که در اطراف من بودند یا شهید شدند یا مجروح شدند. یکی از آنها شما هستید. من کمتر بودم اما چیزی که مرا در جزیره روی پا نگه داشت و به من انگیزه داد پیام امام بود که فرمودند جزایر را باید حفظ کرد. بعد از پیام امام گفتم که تا شهادت در جزیره می مانم و جنازه ام در خاک جزیره می ماند و جنازه خود را حداقل یک متر از خاک جزیره نگه می دارم. بنابراین دستور امام را اجرا کردم. بعد از عمل تصمیمم را گرفتم و پیش آقا محسن رفتم. به او گفتم از این به بعد نمی‌خواهم رسمی باشم و فرمانده ارتش باشم، می‌خواهم مثل یک رزمنده معمولی بجنگم. همچنین فردی را می شناسم که از من شایستگی بیشتری برای رهبری دارد. “منظورم تو هم بود.”

وقتی حرفش را زد، آب پاکی روی دستش ریختم و گفتم: بیهوده این حرف ها را زدی! شما باید فرمانده ارتش بمانید و من با شما هستم. تا زنده ایم این گفتگو همین جا بماند و جای دیگری تکرار نشود.»

برادر عزیزمان مهدی چندین بار پیش ما آمد و خواست که در صورت امکان به عنوان یک بسیجی ساده بجنگم.

او گفت: من لیاقت رهبری را ندارم، مرا ببخش، اما دوست دارم مانند یک جنگجوی ساده بجنگم. این را از ما اصرار کرد. پس با خود گفتم خدایا! اگر من کاری انجام می دادم و او آن کار را نمی کرد، خیلی بد بود. پس با حالتی ناامید نشسته بودم و با او صحبت می کردم و می گفتم: نه مهدی! ما الان به تو نیاز داریم، تو مورد قبول ما هستی، تو بازوی ما و در واقع بازوی اسلام هستی. ما به شما اعتماد داریم. “با انبوهی از تجربه ای که من به دست آورده ام، شما باید مسئولیت پذیر باشید.” در چهره اش می دیدم که چیز دیگری می خواهد و این حرف ها برایش معنی ندارد، اما چون در مقابل فرمانده خود بود، خالصانه اطاعت می کرد و مجادله نمی کرد و فرمان ولی را اطاعت می کرد.

برگرفته از کتاب «بر تا برف» مجموعه خاطرات شهید مهدی شیخ زین الدین
گوینده: احمد فتوحی، محسن رضایی

بیشتر بخوانید:
ماجرای اخراج شهید مهدی زین الدین از مدرسه
داستان طعم شیرین آخرین دعای کمیل شهید زین الدین
نوجوانی که چهره شهید زین الدین را کشاند!

تبلیغات بنری

jahannews به نقل از یستا