مجله اینترنتی یستا

رسانه تخصصی اینترنتی یستا

رضا بروسان؛ شاعری که ذوق داشت، شوق هم

تبلیغات بنری

بنده | یستا; در میان انبوه تصادفات جاده ای ایران، یک حادثه در نیمه دی ماه ۱۳۸۹ فضای ادبی کشور به ویژه مشهد را شوکه کرد: خبر رسید شاعری زیر چهل سال به اعدام محکوم شده است. غلامرضا بروسان که از شاعران نامدار مشهد در آن زمان بود به همراه همسرش الهام اسلامی – که او هم شاعر بود – و دختر خردسالشان لیلا در جاده قوچان درگذشت.

اما شعر بروسان دوام آورد. یکی از نشانه های حیات شعر او انتشار مجموعه کامل اشعار فرزندش مجتبی بروسان توسط انتشارات مرفرید است که چندی پیش منتشر شد. شامگاه چهارشنبه 7 اسفند 1403 هجری قمری، مراسمی در «شهر کتاب» مشهد برای تجلیل از این شاعر، همسر و فرزندش و البته رونمایی از این مجموعه شعر برگزار شد.

حافظ ایمانی شاعر، دبیر و مجری این نشست که جمعی از شاعران، دوستان و دوستداران غلامرضا بروسان از جمله محمدباقر کلاهی اهری، جواد گنجعلی، محمد سعید شاد، جواد کلیدری، رضا عابدین زاده، رضا یاوری، حضور داشتند. و عباس علی صباحی یونسی، علی عربی، کیمیا تجنیا، زهرا رضوی، قاسم رفعت حسینی، امیرحسین آتش، افرا لک زایی، بتا علی اکبری و عاطفه ریمانیس حضور داشتند. ماشا… جعفرنیا، ارگوان سرحدی، حسن متین راد، سیدمین موسوی و حسین مهدی پور شعر می خوانند یا درباره اش صحبت می کنند. در زیر گزیده ای از این سخنرانی ها را مشاهده می کنید.

جواد جنجلی:
رضایت بروسان باعث خوشحالی جمعیت شد

در جایی از اروین یالوم خواندم که برخی از مردم یک ملت و یک قوم هستند. من فکر می کنم ویژگی اصلی بروسان این بود که او یک فرد نبود. رضا یک جماعت بود، یک موج. بعد از رضا کمتر شاهد این تجربه در شعر خراسان و مشهد بودیم. هر جا ردا بود همه آنجا بودند. در مورد شعر او خیلی می توان گفت. تأثیرگذاری او و اینکه عده ای از او پیروی کردند، گواه بر عظمت شعر اوست.

اگر می بینیم که شعر الرضا زنده است و بیشتر از شعر همه شاعران خراسانی زمان خود خوانده می شود، گواه بر عظمت شعر اوست. احساس می کنم بزرگداشت شعر رضا بروسان، بزرگداشت شعر مشهد است. نمی توان نادیده گرفت که یکی از رهبران نهضت شعری مشهد که در دهه هشتاد و اوایل دهه نود رخ داد و تهرانی ها از آن پیروی کردند و از آن استفاده کردند، رضا بروسان بود و شاید مهم ترین فرد در آن دوره باشد.

سال 75 که به مشهد آمدم با رضا بروسان همسایه شدم. برای ردا بروسان شعر جدی بود. او خیلی جدی و حرفه ای به این مقوله نگاه می کرد. کلمه دغدغه او بود. وقتی در اتوبوس بودیم شعر می خواند و وقتی با هم بودیم شعر می خواند.

حتی یادم هست وقتی ردا را با همسرش الهام در خیابان دیدم، بلافاصله گفت: «شعری از جواد بخوان!» فروغ از جهاتی: تا خودش را پیدا کرد، همینطور بود، فکر می کنم خیلی زود بود که بعد از رفتن ردا، شعر نگفتم شعر

این جشن بسیار فرخنده است و خوشحالم که مجموعه اشعار رضا بروسان به همت پسرش منتشر شده است.

محمد سعید شاد:
ما به یک طرز فکر متعهد بودیم

در این سال ها که می گذرد، دنیای من، علایق و حرف هایم آنقدر شخصی شده است که علی القاعده مرا در جایگاه دروغگویی در سخنرانی عمومی قرار می دهد. اما به هر حال، بخشی از این اجتناب از هر پلتفرم و میکروفون برای بیش از یک دهه به این واقعیت مربوط می شود که برای کسی که واقعاً اعتقادی به مردم ندارد صحبت کردن در مقابل دوستان به نوعی مضحک است.

اما حقیقت این است که بیش از بیست سال پیش، برخی از دوستان من در جایی ملاقات داشتند. و گاهی فکر می کنم آنچه باعث شد ما در هر کجای شهر که بودیم ساعتی بعد به آن کافه برویم و خیلی جدی در مورد شعر صحبت کنیم، برای ما بیش از اهمیت زندگی است.

گاهی اوقات فکر می کنم علت من این بود که از هر کاری که با گروه و دسته بندی گروه انجام می شد دوری کردم و همانطور که غریزه بقا انسان را از یک سری چیزها برحذر می دارد، هر جا لازم باشد نامی بر روی خود و گروهی بگذارم. غریزه آزادی مرا از همه اینها دور نگه داشته است، هنوز هم پس از این همه سال، در چهل و دو سالگی، حتی وقتی تنها هستیم، خود را شاعر «کافه درویش» می دانم. می دانم که برای این سوالی که پرسیدید یک پاسخ دارم و آن این است که هر یک از کسانی که آنجا جمع شده بودند یک چیز مشترک داشتند: همه ما یک چهره بودیم، همه ما بسیار مستقل بودیم و به هیچ جریان یا چیزی وابسته نبودیم. .

فکر می‌کنم همه ما، بعد از گذشت بیش از بیست سال، هنوز همان آدم‌های لجباز و عصبانی هستیم. می توانم مثال بزنم؛ مثلا یحیی نگو را در کدام دسته قرار می دهید؟ یحیی نجوا جز یحیی نجوا در دسته دیگری نیست. تاریخ آن هرگز به روز درگذشت او ذکر نشده است. علی عربی که او هم اینجاست. همیشه متعهد به وحدت.

فکر می‌کنم جایی در مقالات شمس وجود دارد که شمس – که خود در نهایت یک چهره است – درباره محی‌الدین عربی می‌گوید: «نیکو دلسوز بود، خوب بود، مرد بزرگی بود، شیخ محمد، اما اهل آن نبود». اطاعت.”

هیچ کدام از ما دنبال نکردیم. شاید به همین دلیل است که از شاعر شدن در «کافه درویش» هراسی نداشتم. غریزه آزادی مرا در معرض خطر قرار نداد. ما همدیگر را می دیدیم و درباره شعر صحبت می کردیم، و اگر نه در مورد همه چیز، در مورد بیشتر چیزها، با هم اختلاف نظر داشتیم. به همین دلیل است که هر کدام از ما به فردی متفاوت تبدیل شده ایم. ردا نیز از همین دسته بود و این تجرید و جدایی و بر خلاف جریان نهر شعر در خونش شناور بود.

حتی زمانی که در سال‌های اخیر کمی بیشتر به گروه متمایل شد، در واقع آن گروه پیروان رضا بودند، رضا عضوی از آن گروه نبود. بقیه اعضای گروه به دنبال رضا رفتند. می خواستم بگویم که این دوستان از جمله رضا در طول این سال ها به عزم راسخ ماندند و فکر می کنم این مهمترین ویژگی آنها بود.

جواد گلیدری:
ردا شدیداً به رهایی شعر اعتقاد داشت

همه ما می دانیم که کلمات چقدر مقدس هستند، تمام زندگی ما به کلمات بستگی دارد و زبان بسیار مهم است. به ویژه در شعر، زبان در کنار تخیل و دیگر عناصر شعری، از مهم ترین چیزها به شمار می رود. وقتی به کلمات و راز کلمات دقت کنید، خواهید دید که مردم این کره خاکی با چه هوشمندی کلمات خود را انتخاب می کنند.

فرض کنید در فارسی کلمه «کام» به معنای «سنگ» را داریم. این در فرهنگ ما و کاربرد آن است، وقتی می‌خواهیم گندم را آرد کنیم، و وقتی سنگی را با آب هم بزنند، تبدیل به آسیاب می‌شود، و وقتی باد آن را به هم می‌زند، تبدیل به «اسباد» می‌شود. و چون با دست به هم بزنند به دست حیوانات تبدیل می شود – و در بیشتر موارد الاغ می چرخد ​​و تبدیل به “خراس” می شود و – به همین ترتیب – چرخش آسمان ها و آسمان ها به دلیل دایره بودن آنها می شود. و چرخشی “آسمان”؛ اخیرا متوجه شدم که به «آستانه» در، «آستانه» هم می گویند، زیرا پاشنه در روی سنگ قرار می گیرد و می چرخد ​​و مدور است. می‌خواهم بگویم که در انتخاب کلمات چقدر باهوش بودند، با وجود اینکه همه‌شان شاعر نبودند.

چرا از کلمه بحث استفاده کردید؟ یادم می آید رضا – خدا رحمتت کند – به قول جواد گنجعلی علاقه زیادی به شعر خواندن داشت، حتی شعری که بی نقص نبود. وقتی شعر یا شعر جدیدی را شروع می کرد، حتی سه بیت می نوشت، آن را برای ما می خواند. اما دفعه بعد که همدیگر را می دیدیم، چیز دیگری می گفت، دفعه بعد چیز دیگری می گفت. یعنی ردا شدیداً به رهایی شعر اعتقاد داشت.

او تسلط بسیار خوبی به کلمات داشت و تلاش زیادی کرد تا بهترین کلمات قبل و بعد از آن را انتخاب کند و ریتم بسیار خوبی از آنها بسازد و – همانطور که همه می دانیم – نسبتاً موفق بود.

ردا نیز بسیار شلوغ و پرانرژی بود. از تنهایی زیاد فرار کرد، به میان جمعیت دوید. مخاطب را خیلی دوست داشت.

رضا عابدین زاده:
به شعر خراسان نشاط بخشید

شور و نشاطی که رضا بروسان به شعر خراسانی داشت به دیگری داده نشد و حقیقت این است که هیچکس نمی تواند این انرژی را به این میزان به دیگران منتقل کند. دیگران را وادار به شعر گفتن می کرد. یادم هست با جواد کنجلی به خیابان روبروی خانه ما می آمد و مرا شعر می خواند. شعر برای ردا جدی بود و او شعر را برای دیگران جدی می کرد. جوری به او نگاه کرد که انگار یک رقیب است.

رضا یاوری:
برای ردا هیچ چیز جدی جز شعر وجود نداشت

برای ردا هیچ چیز جدی جز شعر وجود نداشت. نه روابط اجتماعی، نه غم و نه شادی، هیچ چیز جدی برای او وجود نداشت. حالا ما در مورد کسانی صحبت می کنیم که مرده اند. هیچ کدام از ما پیامبر و معصوم نیستیم. رضا قطعا از نظر رفتاری مشکل داشت اما ویژگی های خوبی هم داشت.

هیچ یک از دوستان رضا نیست که با او دعوا نکرده باشد. اما بهتر است یکدیگر را ببخشیم. ما باید همدیگر را ببخشیم. ما زیاد نیستیم. اما هیچ کس مثل رضا را ندیده ام – به قول ما اسپزیفری ها «جوش در خودش» شعر. واقعا عجیب بود؛ این نقطه امن رضا بود به نظر من. ردا در هیچ کجای زندگی‌اش به اندازه‌ای که در شعر قدم می‌زد، ثابت قدم نگذاشت.

علی عربی:
دیدار با افراد خاص در یک زمان خاص یک نعمت است

اگر ادبیات وظیفه دارد، وظیفه اش آشکار ساختن مجهولات است، نه آشکار ساختن خود. ردا کسی بود که در کنار همه بود. همه 10 تا خاطره با رضا دارند. اما همیشه در هر انسانی رازهایی وجود دارد که هرگز گفته نمی شود. رضا بروسان شعرهایش را مدیون رضا ضیایی است، اما هیچکس او را نمی شناسد، یحیی نجوا هم که در «کافه درویش» بود و بیش از همه ما شاعر بود و رضا هم تحت تأثیر او بود.

دوستی گفت: چرا می گویی کافه درویش؟ گفتم زندگی یک فرصت است، بعد دوستانی که پیدا می‌کنی فرصت دیگری هستند، بعد آدم‌هایی که با آنها زندگی می‌کنی فرصت دیگری هستند و همین‌طور بین اتفاقات زندگی له می‌شوی تا آن‌طور که هستی. بله؛ دیدار با افراد خاص در یک زمان خاص یک نعمت است. اگر شمس و مولانا ملاقات نمی کردند چه می شد؟

محمد باقر کلاهی اهری:
رضا بروسان ذوق و شوق داشت

در فارسی دو کلمه داریم. یکی «ذوق» و دیگری «شوق» است که در همه زمینه ها قابل اجراست. در شعر هم همین‌طور است: بعضی‌ها ذوق شعری دارند و از همان ابتدا به چشم می‌خورد، اما ممکن است آن‌قدر علاقه نداشته باشند که نامشان را بیاورند یا اسمشان را در روزنامه‌ها بیاورند.

بسیاری حتی به دنبال شعر نمی گردند، یعنی نوشتن یک سری فهرست در کلمات. چون هر چه کلمه می شود به نوعی می میرد. برخی از مردم نمی خواهند سلیقه خود را نشان دهند. آنها سعی می کنند در درون خود زندگی کنند. در آن دنیایی که به آنها داده شد.

برخی از آنها ممکن است [فقط]آنها میل دارند به این در و آن در بکوبند که ما هستیم. فکر می کنند خبری است. اما کسانی هستند که ذوق و شوق دارند. زند یاد رضا بروسان در این کار ذوق و سلیقه بالایی داشت و بسیار مشتاق این کار بود. من به ندرت دیده ام که کسی در اندازه او خودش را “حضور” کند – همانطور که امروز می گویند. این هنر بسیار مهمی است که در آن انسان می تواند خارج از شعر خلاقیت داشته باشد.

M. Brossant خود را خلق کرده است، چه از نظر ماهیت و چه در باطن، که نمی خواهم اغراق کنم اگر بگویم او کارهای بسیار قابل تحسینی انجام داده است. بعد از او شعرهای زیادی سرودم که بسیاری از آنها بدتر از برخی از شعرهای او نبودند و شاید بهتر. اما مهم این است که ردا بروسان توانست خودش را ثابت کند، او توانست خودش را بسازد. کسانی که در وادی شعر نو بودند مراحلی را طی می کردند. فکر می کنم رضا بروسان خیلی سریع آن دوران را پشت سر گذاشت و وارد جرگه ای شد که در آن چند راه قطع شد.

او شعرهای خوبی دارد و بسیاری از شعرهایش تمرینی برای رسیدن به آن شعرهای خوب است. بعد از مدتی اخیراً تغییری در او احساس کردم که برای او یک فضیلت است. او پروتکل هایی را که برای مو تعیین کرده بود طی می کرد. می دانید که موها وقتی در قاب قرار می گیرند از بین می روند. ردا توانست از مرحله شعری عبور کند که در ابتدا همه به آن متوسل می شوند.

تبلیغات بنری

منبع : خبرگزاری shahraranews