برای گزارش دادن یستاخیلی کوچک است. از دریچه دوربینی که هنوز اشک های بی وقفه اش رنگین نشده به دنیا می نگرد. تنها چیزی که او با این دوربین آنالوگ آماتور ثبت کرد، تمرینات ساده در گوشه و کنار شهر بود. شهری قبل از طوفان انقلاب. پایتخت با جرقه های پراکنده اش هنوز آنقدر آشفته نیست که هر لحظه او را به خیابان ها بکشاند، اما به محض بلند شدن فریاد دوربین را روی دوشش می اندازد و در میان امواج مردم می دود. شب های بعد از انقلاب با تصاویر جدیدی از تحریریه روزنامه خارج شد.
یک واحد سه اتاقه برای هفت هشت نفر. او چندین روز پشت درب سفارت آمریکا کمین کرده تا به دنبال اتباع جدید بگردد. هر از چند گاهی تحرکات منافقین او را به نقاط مختلف شهر می برد. او گذر از عکاسی آماتور به حرفه ای را در خیابان های انقلاب اسلامی انجام داد.
در دل بیابان های سوزان سردرگمی
باید با یکی دو نیروی مسلح به طبس اعزام می شد. به نظر می رسد آمریکایی ها تعدادی نیرو در آنجا مستقر کرده اند و باید ببینیم چه می شود. با مشاهده یک نفتکش ایرانی در حال سوختن مشخص شد که همه آنها پس از حادثه به آنجا رسیده اند. با همین لنز نمای نزدیک، بقایای ملخ های هلیکوپتر که از برخورد ناگهانی خود خبر می دادند، در میان انبوه قطعات سوخته و متلاشی شده دیده می شود. قبل از آن، او و اجساد سوخته آمریکایی ها در صحرای سوزان تاپاس بودند.
خاکستر اجساد هر لحظه توسط باد در هوا پخش می شد و در همین حین قاب دوربین او روی بقایای افرادی که قبل از او به محل حادثه رسیده بودند قفل می شد. موضوع تصویری از کیف پول شهید محمد منتظر قیم بود. عکسی که گیرودار در آن دستگیر شد به یکی از ماندگارترین عکس های حادثه تاپاس تبدیل شده است. و حالا آژیرهای جنگ همه را در سردرگمی طولانی فرو می برد.
“از گلوله نمی ترسی؟”
آب دهانش را قورت داد، سرش را بالا آورد، دوربین را روی شانه هایش برد، بعد با غرور بیست و چند ساله به چشمان دکتر نگاه کرد و گفت: نمی ترسم. او نمی ترسید، زیرا قبل از آن شب، هرگز با چنین جنگی روبرو نشده بود. وضعیتی که آن شب از طریق دکتر شمران تجربه می کرد. این اولین برخورد چهره به چهره من با آتش، دشمن و عفونت بود. پس به دنبال شمران رفت. دکتر مثل همیشه جلوی جمعیت چند قدم جلو رفت و بقیه با دل گرمی قدم های او را دنبال کردند.
چند ساعت مانده به سحر به پشت تپه ای رسیدند که نورهای درخشان روستا از دور دیده می شد، اما با دوربین شکار، واقعیت ماجرا ضربه سختی به بهرام زد. بیرون از خانه ها، دور آتش، پشت پنجره ها، گروه هایی از سربازان عراقی بودند. تا آن شب، تصور او از دشمن، منشأ گلوله های شلیک شده به سمت ایران بود، اما حالا با زوم دوربین در دست، انگشت خون آلود بعثی ها را روی ماشه تفنگ می دید. با طلوع آفتاب به دستور فرمانده آتش بازی شروع شد. از دو طرف محاصره آتش بر سر عراقی ها می بارید. حالا با گوشت و پوست و استخوانش جنگ را لمس می کرد.
پس از آن چند ماهی که شمران را در خط مقدم همراهی کرد، می توان از او به عنوان رزمنده ای یاد کرد که با هر شلیکی، عظمت مقاومت رزمندگان ایران را بر صفحه تاریخ معاصر ماندگار کرد. بعد از آن شب، هیچ چیز او را بیشتر از جنگ نمی ترساند. چیزی که او را آزار می داد، دیدن مردان جوانی بود که مانند برگ های پاییزی روی زمین می افتادند.
خاطره غم انگیز جنگ
لبخندی که یک ثانیه پیش نقطه طلایی یک قاب بود، در عرض چند ثانیه تبدیل به مشتی گوشت و خون و خاکستر شد. محافظ لنز در لایه ای از گرد و غبار پوشانده شده بود. گرد و غبار از خاک مخدوش وطن که با خاکستر جوانانش یکی شد. بهرام وحشت زده، حیرت زده و مضطرب در کانالی گرفتار شد که برای عبور از آنجا باید پا بر پیکرهای در حال پوسیدگی رزمندگان بگذارد. لحظه هایی که شاید دستش هرگز به شاتر دوربین نمی رسید، اما تصاویر واضح و شفاف برای همیشه در خاطره غم انگیز خاطرات جنگ ثبت شد.
از کنار کانال رد می شد و با خودش فکر می کرد اینجا چه کار می کند؟ در کنار جوانانی که تا دقایقی پیش به امید فرار در کمین کانال لبخند می زدند، مثل بچه ها تفنگ هایشان را به دوش می گرفتند و می خواستند بعد از پایان عملیات نامه جدیدی برای خانواده هایشان بنویسند. دوربین دور گردنش به اندازه یک آرپی جی سنگین بود. در آن بیابان آتشین چشم تاریخ شده است. هشت سال تاریخ هویت جدیدی را در خارج از کشور ایجاد کرد.
منصف، صادق، راستگو
خودش میگوید من عکاس نیستم: «حرفهایها میگویند که یک عکاس نباید در مورد موضوع احساساتی باشد یا درباره او قضاوت کند. از طرف دیگر و بلند شدن به این امید که همه آنها خوب باشند: “من درگیر داستان هستم، این بخشی جدایی ناپذیر از سوژه های من است و به این ترتیب، من هرگز یک عکاس نیستم.” بسیاری از تصاویر ماندگار، ناب و منحصر به فرد یک تعریف و تمجید نیست. همه او را با پیشوند «عکاس جنگ» می شناسند، هرچند او هنوز مشتاق دیدن موضوعاتی است که در پشت جبهه های نبرد، در شهرها، خیابان ها، خانه ها و در میان مردم عادی می گذشت.
همچنین اولین بار بود که در مقابل جنگ نفسی کشید. سال ها بعد، در جنگ 33 روزه لبنان، داوطلبانه در میدان نبرد حاضر شد، اما ثبت تصاویر دراماتیک و تکان دهنده از جنگ در بازگشت به خانه، مایه تاسف هزاران برابر بود، چیزی که او هنوز گهگاه در نمایشگاه خصوصی آثارش به آن اشاره می کند. در صفحه اینستاگرامش. صفحه ای که هر بار عکسی جدید با یادداشتی تاثیرگذار منتشر می کند و او را نه تنها به عنوان یک عکاس حرفه ای پیشرو معرفی می کند که با او نسل جوان را به عنوان یک راوی منصف و صادق گرد هم می آورد.
چند روز مانده به سقوط خرمشهر، عکسی از پنج رزمنده در حال دفاع از خرمشهر و حفاظت از آخرین پل باقی مانده بین خرمشهر و آبادان. این تصویر مربوط به آبان ماه 1359 در تاریخ ایران جاودانه شده است.
شهید شمران پس از یک عملیات پارتیزانی کوتاه در حوالی دی خرما دهلاویه در کنار همرزمانش آرام می گیرد. این عکس در پاییز 1359 گرفته شده است.
محمد جهان آرا آخرین وضعیت مناطق اشغالی خرمشهر را برای حضرت آیت الله خامنه ای تشریح می کند. محمد فر که در آن زمان از اعضای شورای عالی دفاع بود، این تصویر را در خرداد 1360 ثبت کرده است.
مطالب مرتبط
افغانستان و ایران تفاهمنامه اتصال شبکههای اینترنت امضا کردند
آیا مدارس اصفهان فردا چهارشنبه (۵ دی ۱۴۰۳) تعطیل است؟
خروج نیروهای فرانسوی از جمهوری چاد (یکم دی ۱۴۰۳)