مجله اینترنتی یستا

رسانه تخصصی اینترنتی یستا

به خدا من زنده‌ام! – یستا

تبلیغات بنری

به گزارش سایت یستا به نقل از خبرگزاری فارس، فضل الله قنبریان از جانبازان دوران دفاع مقدس توضیح می دهد: «در ستاد شوشتر هوا بسیار گرم بود و بیشتر بچه ها در چادرها نمی توانستیم بخوابیم توری و بیرون از منزل در شب.»

یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یکی از چادرها آتش گرفته است. یکی از سربازهای قدیمی به نام آقای عباسی جیغ می زد و سرش را می زد. بقیه بچه ها می خندیدند!

رفتم پیششون و گفتم: چی شده؟ عباس شاهچراقی گفت: «آقای عباسی دیشب پیش من آمد و گفت امشب در پشه بند شما می خوابم. گفتم باشه تو برو تو پشه بند بخواب من برم تو چادر. خوابیدم اما از گرما نفسم قطع شد.

پشه ها هم خیلی آزار دهنده بودند. بلند شدم و رفتم پیش یکی از بچه ها. هر دو در پشه بند او خوابیدیم. صبح با سر و صدای آقای عباسی از خواب بیدار شدم. گفت: تقصیر من است که فانوس سوخت. حقیقت این است که چادر اسلحه آتش گرفت.

بچه ها گفتند چراغ نفتی مشکل دارد و آتش گرفته و به همه چادرها سرایت کرده است. آقای عباسی فکر می کرد من در چادر می سوزم. بچه ها به او گفتند: «آقای عباسی در چادر نیست.» باورش نمی شد.

برای رفع مشکل خود را به ایشان رساندم و گفتم: آقای عباسی! به من نگاه کن، من زنده‌ام.» اما او به خودش مسلط نبود و همچنان سروصدا می‌کرد و با خودش درگیر بود.

منبع: کتاب نگرش مادربزرگ نوشته رمضانعلی کفوسی

تبلیغات بنری

jahannews به نقل از یستا